سایدا جونسایدا جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

سایدا دردونه ی مامان و بابا

یکی از آرزو های مامان سمیرا

عزیزم یکی از آرزوهای من امروز براورده شد . شاید خیلی کوچیک باشه اما از براورده شدنش خیلی خوشحال شدم و ذوق کردم. وقتی امروز لباس های تابستونی و این پیراهن خوشگلت را تنت کردم وااای نمیدونی چه قدر جیگر شده بودی. خب مامانم دیگه . دوست دارم نفسم را این تیپی هم ببینم.                  به اندازه همه ی زیبایی های دنیا دوستت دارم نازنینم ...
29 تير 1392

یکی دیگه به جمع کباب خورا اضافه شد

دخملم دندون دار شد. الهی مامان قربونت بشه که حرف مامانی را گوش دادی و صبر کردی تا مامان تعطیل بشه و بعد دندون در بیاری ، آخه همش دعا می کردم که زود دندون در نیاری وموقع دندون دار شدنت من خونه باشم تا به تو بهتر رسیدگی کنم چون می دونم که دندون در آوردن خیلی سخته. گل دخترم از روزی که تعطیل شدم یعنی 10 خرداد تا آخر خرداد 6 تا دندون در آوردی خیلی اذیت شدی منو بابا هم همین طور . تب داشتی ، خیلی بیقرار بودی و دائم تو بغلم بودی تا بالاخره اون مروارید های خوشگلت در آمدن اول : دندون راست بالا                   دوم : دندون راست...
24 تير 1392

مراسم ماست خوری

با آمدن تابستان  و تعطیل شدن من ، وقت آزادم بیشتر شد و من تونستم بیشتر به وب نفسم رسیدگی کنم. ماست خوری سایدا به روایت تصویر   من وقت ندارم دارم ماست می خورم لطفا مزاحم نشوید!!!!!!!!      راستی بچه ها ماست برای پوست هم خیلی خوبه . منوببینین از الان به فکر پوستمم       اینم خوشحالی بعد از ماست خوردن   خیلی خوش مزه بود به به  ...
21 تير 1392

سایدا و دوستانش

اردیبهشت ماه من دوستان خوبم را دعوت کردم به صرف عصرونه تا بهونه ای بشه برای دیدن. مثل همیشه با تاخیر آمدن . من ایلیا جون را تازه دیدم که با مامان گلش خاله فاطیما آمده بود بعد غزل جون و مامانش ، خاله زهره که 2 ماه پیش عقد کرد و از همین جا بهش تبرک میگیم و خاله نفیسه آمدن. خیلی خوش گذشت. تو هم با دوستات حسابی بازی کردی غزل نازم بین شما دوتا از همه کوچیکتره تو این عکس  هم گریه کرد   بالاخره موفق شدم یک عکس ناز از غزل خانم بذارم ...
21 تير 1392

سایدا جونم عاشق خوردنه

عزیزم خیلی دوست داری غذای ما بزرگا را بخوری اینجا هم مامانی کتلت درست کرده و تو با زرنگی یکی گرفتی و فوری تو دهنت گذاشتی . من و بابایی کلی خندیدیم و عکس گرفتیم.   ن وش جااااااااااااااااااان نفــــــــــســــــــــــم ...
21 تير 1392

مسافرت شمال در سال 1392

عزیزم 4 شنبه 14 فروردین صبح با خاله سپیده و عمو امیر و آرش و آرین رفتیم شمال. وسط راه برای استراحت رفتیم داخل یک روستا به اسم" دیدو " خیلی روستای زیبا و با صفایی بود. یه برکه خیلی قشنگ داشت که توش پر قورباغه بدر اطراف برکه هم پر حلزون های بزرگ. خلاصه که به ما توی این روستا خوش گذشت مردم مهمون نوازی داشت. اینجا بغل آرین کنار برکه عکس گرفتی ...
20 تير 1392

سیزده بدر 1392 با نفسم

اولین سیزده بدر سایدا عزیزم صبح رفتیم خونه بابا حسین و با اونها رفتیم دنبال عمو ابوالفضل و بچه هاش و با هم رفتیم پرور.     خیلی خوش گذشت و تو هم دختر خوبی بودی با عمو مجتبی و الهام جون جور شدی و باهاشون بازی می کردی. ناهار جوجه زدیم. بعد ازظهر رفتیم درجزین باغ بابا شاهپور، نیایش و یکتا هم اونجا بودن و کلی خوشحال بودی و عکس گرفتیم. شب که آمدیم خونه وسایل جمع کردیم چون قراره فردا با خاله سپیده و عمو امیر بریم شمال. عکس ها مناسب اینجا نبودن فقط تونستم این عکس را بذارم نفسم. ...
20 تير 1392

عید زیبای 1392

عسلم عید امسال زیباترین عید بود، وقتی نگات می کنم اشک تو چشمام جمع میشه . خدایا هرچه قدر شکر کنم بازم کمه. عسلم وقتی داشتم موهای زیبات را با گیره هایی که خاله لیدا برات گرفته بود می بستم چند دقیقه بعد سال تحویل شد و من تا اون لحظه جشم از تو بر نداشتم. من و بابایی خیلی دوستت داریم ...
19 تير 1392